از دلتنگستان:
* تقارن :
بيضي، خاطره ء خسته ء دايره اي بود که داخل يک مستطيل گير افتاد. روزي که مستطيل پاک شد، بيضي هيچ وقت گِرد نشد. از آن روز به بعد، کمين مي نشست، مربع شکار مي کرد و آنقدر اسيرش مي کرد تا لوزي شود. بعد آزادش مي گذاشت و مي گفت : « سخت نگير. تقارن بيش از حد هم خوب نيست...خيلي معمولي است!»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر