Weekend
صبح پنجشنبهها یک احساس هیجانانگيز کنار سفره صبحانه نشسته است.
عصر پنجشنبهها يک احساس شادی توی خيابان موج میخورد.
جمعهها صبح يک احساس ولنگاری توی رختخواب غلت میزند.
جمعهها عصر اما يک وزنه سنگين از دل آسمان آويزان است.
۱۳۸۳ دی ۴, جمعه
رفتم وبلاگ طعم نان خارجی رو بخونم ديدم اثری ازش نيست انگاری از اول وجود نداشته. گفتم شايد آدرسش رو اشتباه تايپ میکنم. توی گوگل که گشتم حتی Cache نشده بود! جستجو رسيد به چند تا وبلاگ که توشون نوشته بودن که باران که وبلاگ طعم نان خارجی رو مینوشت به خاطر تصادف در کانادا فوت شده! البته هيچ دليل مستندی پيدا نکردم اما هم وبلاگش کلا پاک شده هم از توی اورکات حذف شده. به هر حال خبر نگرانکنندهای هست. اگه کسی اطلاع بيشتری داره يه کامنتی چيزی بذاره.
۱۳۸۳ آذر ۲۴, سهشنبه
۱۳۸۳ آذر ۱۷, سهشنبه
پنجشنبه و جمعه قبل با بچههای چلچراغ، مهمون دوستان ساروی و بابلی بوديم. سفر خوبی بود و کلی خوش گذشت. هر چند موقع رفتن جاده هراز بسته بود و مجبور شديم از سمت جاده فيروزکوه بريم و کلی هم به خاطر برف دير رسيديم اما به خاطر اينکه دستهجمعی رفته بوديم، گذشت زمان رو احساس نکرديم. شب پنجشبه که رسيديم، رفتيم يه اردوگاه دانشآموزی که همچين يه هوا شبيه پادگان و بندهای زندان بود! برای خانومها و آقايون دو تا از اين سوئيتها رو در نظر گرفته بودن که 10-12 تا تخت دو طبقه داشت و با يه بخاری نفتی گرم میشد. با بچهها بساط قليون رو رديف کرديم و نشستيم به صحبت. بعدش هم همه با هم رفتيم يه عروسی که توی يه تالاری بود که همون بغل بود! همچين يه نموره بیدعوت! کلی اون شب خنديديم به خاطر چلبازیهای بر و بکس.
فرداش هم که کلی برنامهريزی کرده بودن واسمون و کارگاههای آموزشی روزنامهنگاری ترتيب داده بودن برامون که آموزش بديم. من هم يه کارگاه داشتم که با عنوان روزنامهنگاری الکترونيک تشکيل میشد. اون هم در حالی که در مجموع تعداد کسايی که توی کلاس با اينترنت سر و سری داشته باشن از تعداد انگشتهای دست بالاتر نمیرفت! بقيه هم از اينترنت فقط اسمش رو شنيده بودن! حالا من رو در نظر بگيرين که چجوری درباره موتورهای جستجو به جماعت توضيح دادم و راه و روش کسب خبر از طريق اينترنت و وبلاگ رو شرح دادم! وضعيت غذا هم همون وضع غذاهای پادگان بود و بس. در عوض شبش رفتيم يه رستوران سه طبقه به اسم حاج حسن که غذاهاش جداً خوشمزه و حسابی بود. جالبه که این رستوران يه نشريه هم چاپ میکنه که به هر حال ابتکار جالبيه. توصيه میکنم بهتون که اگه گذارتون به ساری افتاد و گشنهتون هم بود به اون جا سر بزنيد و دلی از عزا در بيارين. باقيش هم که برگشت بود تا صبح که ساعت 4 رسيديم تهران و متاسفانه نتونستم برسم به بدرقه دوست عزيزی که برای مدت طولانی میرفت پاريس. اين يکی واقعاًحيف شد!
فرداش هم که کلی برنامهريزی کرده بودن واسمون و کارگاههای آموزشی روزنامهنگاری ترتيب داده بودن برامون که آموزش بديم. من هم يه کارگاه داشتم که با عنوان روزنامهنگاری الکترونيک تشکيل میشد. اون هم در حالی که در مجموع تعداد کسايی که توی کلاس با اينترنت سر و سری داشته باشن از تعداد انگشتهای دست بالاتر نمیرفت! بقيه هم از اينترنت فقط اسمش رو شنيده بودن! حالا من رو در نظر بگيرين که چجوری درباره موتورهای جستجو به جماعت توضيح دادم و راه و روش کسب خبر از طريق اينترنت و وبلاگ رو شرح دادم! وضعيت غذا هم همون وضع غذاهای پادگان بود و بس. در عوض شبش رفتيم يه رستوران سه طبقه به اسم حاج حسن که غذاهاش جداً خوشمزه و حسابی بود. جالبه که این رستوران يه نشريه هم چاپ میکنه که به هر حال ابتکار جالبيه. توصيه میکنم بهتون که اگه گذارتون به ساری افتاد و گشنهتون هم بود به اون جا سر بزنيد و دلی از عزا در بيارين. باقيش هم که برگشت بود تا صبح که ساعت 4 رسيديم تهران و متاسفانه نتونستم برسم به بدرقه دوست عزيزی که برای مدت طولانی میرفت پاريس. اين يکی واقعاًحيف شد!
اشتراک در:
پستها (Atom)