۱۳۸۳ آذر ۹, دوشنبه

نمی دونم که اين پست رو واسه چی دارم می‌نويسم. اما نشد که ننويسمش. دست خودم نبود. جريان از اين قراره:

يه روز صبح که مسنجرم رو وا کردم، بين آف‌لاين‌هايی که برام گذاشته بودن، يه پيام عجيب به دستم رسيد. در حقيقت چند تا پيام که در ادامه هم بودن. معلوم نبود فرستنده‌ش واسه کی فرستادتشون که اشتباه رسيده به دست من. جالبه که آی دی طرف هم توی ليست دوستام نبود. تا چند ساعت تو فکرش بودم. دلم نيومد که جواب بدم بهش و بگم که پيام‌هاش اشتباها به دست من رسيده. تمامش رو که سر هم می‌کردی می‌شد اين:

شهرزاد عزيز، شايد خنده‌دار باشه که من باز هم اينجا پيام می‌ذارم بعد از سه سال. هر چند می‌دونم نه تو و نه هيچ‌کس ديگه نمی‌تونه اين‌ها رو بخونه. اما باز هم می‌نويسمشون. چون فکر می‌کنم که می‌خونيشون.

عزيزم. خنده‌داره. اما من هنوز هم به تو فکر می‌کنم. اين همه سال گذشته اما باز هم به تو فکر می‌کنم. شايد به خاطر اينه که تو تنها عشق واقعی من بودی. و همه چيز هم از همين جا شروع شد و همين جا هم پايان گرفت. يادم نمی‌ره هيچ‌وقت مسيج‌های پرمحبتت رو و وقت‌هايی رو که باهام صحبت می‌کردی. هنوز هم دلم می‌گيره. هنوز هم دلم برات تنگ می‌شه. بعد اين همه سال...

اه... زندگی لعنتی...

بعد از تو سعی کردم که فراموشت کنم. دخترهای زيادی اومدن توی زندگيم. بد و خوب. اما هيچ کدومشون تو نشدن برام. هيچ کدوم.

می‌بوسمت شهرزاد جون... روحت شاد عزيزم... عشق من! سلام!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر