۱۳۸۲ دی ۲۶, جمعه

خب... حقيقت ماجرا چيزي نيست جز اينکه از وقتي اين وبلاگ بي عکس شده، خودم هم دل و دماغ ندارم که بيام بهش سر بزنم چه برسه به احتمالا شماها که فوقش براي چار تا لينکي که اين کنار گذاشتم ميومدين سر مي زدين. ماجرا هم از اين قراره که عکساي اين وبلاگ به همراه تمام مجموعه قالبهاي فارسي گردون روي سرور جناب پارس وب قرار داشت از قديم الايام، نه روي هوست خودمون. رو همين حساب رو يک سري از دلايل واهي فعلا ترتيب اين فضاي ما رو دادن. باز هم رو حساب اينکه اين فضايي که اونجا بهمون داده بودن مجاني بوده ما ورنداشتيم اينهمه فايل رو (که انصافا پهناي باند زيادي مي بره) رو ور داريم بياريم روي سرور خودمون. جداي از اينکه مسايل کاليبر و آب هندونه و اين حرفا هم دخيل بوده.

بگذريم...

حالا هم اومديم روز جمعه اي کافي نت و چار خط بنويسيم. از بس که تو شرکت کار سرمون ريخته، کمترين وقتي که پيدا کنيم مي ريم و سرگردون رو آپديت مي کنيم و لا غير. اينه که از اينجا حسابي غافل شدم. به هر حال اينجا رو بيشتر دوست دارم اما انگاري اين يه رسمه که آدم خر چيزي رو بيشتر دوست داره کمتر بهش توجه مي کنه. حالا شايد يه دستي به سر و روي اينجا کشيدم و تغيير قيافه دادمش.

مسابقه وبلاگها هم در بخش کاربران تموم شد. چيز زيادي نمي خوام بنويسم. فقط تموم حرفايي که سامان گفته رو فکر کنين که من گفتم. اصلا چرا اومدين اينجا؟ برين ببينين هر چي سامان تعريف کرده انگاري من تعريف کردم. شديم دوقلوهاي به هم نچسبيده!

اه چه روز مزخرفيه! حوصله م سر رفته. هيچکي هم خونه نيست. رفقا هم که غيب شدن. تلفن خونه هم که قطعه. حالا فردا که رفتم وصلش کردم، يحتمل وقت نمي کنم که تو خونه بند بشم.

الآن مي فهمم که وقتي دوستان از داشتن دوست دختر و مزاياش صحبت مي کنن، چي مي گن. يکي نيست به من احمق بگه که اگه يه چند تا دختر واسه روز مبادا توي آب مي خيسوندي، حالا به کارت مي اومد. بايد به فکر يه دوست دختر آب پز سفت باشم!

باز هم بگذريم....

کم ورور کنم. فعلا عصر مزخرف جمعه رو درياب نيما جان!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر