...
موآي عزيز... بگذار برايت تعريف کنم. عصر امروز کمي از قفسه سينهام را بريدم و تويش را نگاه کردم از آينه. دست خودم را گرفتم و يک دور حسابي والس رقصيدم. دست خودم که نيست. خودت که ميداني، هر بار که هيجانزده ميشوم بايد برقصم. نرم و طولانــــــــــــي. بگذريم. بگذار بگويم... صداي طپش يک حفره خالي، برخلاف تصورم اصلا وهمانگيز نبود.
۱۳۸۲ شهریور ۷, جمعه
۱۳۸۲ شهریور ۶, پنجشنبه
Copywrite يا Copyright؟
اين جريان استفاده از مطالب وبلاگها براي پر کردن صفحات روزنامه بدون ذکر منبع اصلي داره بدجوري اذيتم ميکنه. درسته که بيقانوني همه جا رو ورداشته. هر کي هم هر کاري که دلش مي خواد ميکنه. قانون هم معمولا براي ضعفا اجرا ميشه. اما هر دم از اين باغ بري ميرسد. مطلب ما رو از تو سرگردون ورداشتن چپوندن تنگ ابرار اقتصادي. بدون اينکه يه ريزه هم از ما اسم ببرن. اينجا کامل موضوع رو نوشتم. اگه دوست داشتيد سر بزنين بهش.
اين جريان استفاده از مطالب وبلاگها براي پر کردن صفحات روزنامه بدون ذکر منبع اصلي داره بدجوري اذيتم ميکنه. درسته که بيقانوني همه جا رو ورداشته. هر کي هم هر کاري که دلش مي خواد ميکنه. قانون هم معمولا براي ضعفا اجرا ميشه. اما هر دم از اين باغ بري ميرسد. مطلب ما رو از تو سرگردون ورداشتن چپوندن تنگ ابرار اقتصادي. بدون اينکه يه ريزه هم از ما اسم ببرن. اينجا کامل موضوع رو نوشتم. اگه دوست داشتيد سر بزنين بهش.
۱۳۸۲ شهریور ۵, چهارشنبه
ازدواجهای وبلاگی
خب بعد از اولين عروسی وبلاگی بين خورشيدخانوم و این آقای همسر، دومين ازدواج هم بين پينک فلويديش و پيام چرندياتی به فاصله کوتاهی صورت گرفت. خلاصه دور دور عروسيه. سامان هم وايساده بالا سرم با يه چماق داره به من تفهيم ميکنه که بنويسم عروسی داداش تحفشه و بايد اون رو هم ذکر کنم. انگاری بعد از خبر بی بی سی درباره بحران شوهر، همه به فکر افتادن. دختر خانوما بجنبين که اوضاع خيلی خيطه. دارن همه رو قاپ ميزنن! جهنم... به همشون تبريک ميگم.
خب بعد از اولين عروسی وبلاگی بين خورشيدخانوم و این آقای همسر، دومين ازدواج هم بين پينک فلويديش و پيام چرندياتی به فاصله کوتاهی صورت گرفت. خلاصه دور دور عروسيه. سامان هم وايساده بالا سرم با يه چماق داره به من تفهيم ميکنه که بنويسم عروسی داداش تحفشه و بايد اون رو هم ذکر کنم. انگاری بعد از خبر بی بی سی درباره بحران شوهر، همه به فکر افتادن. دختر خانوما بجنبين که اوضاع خيلی خيطه. دارن همه رو قاپ ميزنن! جهنم... به همشون تبريک ميگم.
۱۳۸۲ شهریور ۱, شنبه
مواد لازم براي به جيب زدن مقادير هنگفتي پول
1- کاغذ سفيد به مقدار لازم
2- چند کيلو بازيگر اعم از ريز و درشت (باسابقه و بيسابقه)
3- اختيارات نامحدود
4- زمان
طرز تهيه:
ابتدا بودجه هنگفتي را از شبکه مربوطه تلويزيوني دريافت ميکنيد. سپس بازيگرهاي خود را درجه بندي کرده و براي هر يک حقوقي بين 500 هزار تومان به بالا در نظر ميگيريد. براي شروع يک سوژه آبکي در نظر گرفته و سعي کنيد آنرا به نحوي روي کاغذ بياوريد سپس قسمت اول را استارت ميزنيد. زياد نگران نباشيد. ميتوانيد داستان خود را درباره دفتر يک مجله، يک بانک، يک آپارتمان و يا يک باغ در نظر بگيريد. سپس داستان را شروع کرده و بازيگران خود را آزاد ميگذاريد تا هر چه دل تنگشان ميخواهد بگويند. اينجا يک چهره يا يک بازيگر احتياج داريد که توليدکنندهي بي وقفه تکيه کلام باشد. مطمئن باشيد که با پررويي او در تکرار آن، بزودي در بين مردم جا بازخواهيد کرد. سعي کنيد در انتهاي هر قسمت يک پيام مردمي داشته باشيد. مثلا اينکه «دروغ خيلي بده»، «از هر دست بدي از همون دست ميگيري»، «تو نيکي ميکن و در دجله انداز...»، «بار کج به منزل نميرسه» و... سپس به تعداد بينهايت قسمت براي سريال خود درنظر بگيريد و حسابي پول به جيب بريزيد. از يک خواننده بدصداي گمنام غافل نشويد که در انتهاي سريالتان نعره بزند و دلبري کند. اکنون ميتوانيد مطمئن باشيد که گرچه پول زيادي به جيب زدهايد ليکن يک برنامه فرهنگي مفيد براي بينندگان توليد کردهايد که ممکن است به خاطر استقبال زياده از حد بينندگان سري 2 و 3 آنرا در آينده نزديک بسازيد.
1- کاغذ سفيد به مقدار لازم
2- چند کيلو بازيگر اعم از ريز و درشت (باسابقه و بيسابقه)
3- اختيارات نامحدود
4- زمان
طرز تهيه:
ابتدا بودجه هنگفتي را از شبکه مربوطه تلويزيوني دريافت ميکنيد. سپس بازيگرهاي خود را درجه بندي کرده و براي هر يک حقوقي بين 500 هزار تومان به بالا در نظر ميگيريد. براي شروع يک سوژه آبکي در نظر گرفته و سعي کنيد آنرا به نحوي روي کاغذ بياوريد سپس قسمت اول را استارت ميزنيد. زياد نگران نباشيد. ميتوانيد داستان خود را درباره دفتر يک مجله، يک بانک، يک آپارتمان و يا يک باغ در نظر بگيريد. سپس داستان را شروع کرده و بازيگران خود را آزاد ميگذاريد تا هر چه دل تنگشان ميخواهد بگويند. اينجا يک چهره يا يک بازيگر احتياج داريد که توليدکنندهي بي وقفه تکيه کلام باشد. مطمئن باشيد که با پررويي او در تکرار آن، بزودي در بين مردم جا بازخواهيد کرد. سعي کنيد در انتهاي هر قسمت يک پيام مردمي داشته باشيد. مثلا اينکه «دروغ خيلي بده»، «از هر دست بدي از همون دست ميگيري»، «تو نيکي ميکن و در دجله انداز...»، «بار کج به منزل نميرسه» و... سپس به تعداد بينهايت قسمت براي سريال خود درنظر بگيريد و حسابي پول به جيب بريزيد. از يک خواننده بدصداي گمنام غافل نشويد که در انتهاي سريالتان نعره بزند و دلبري کند. اکنون ميتوانيد مطمئن باشيد که گرچه پول زيادي به جيب زدهايد ليکن يک برنامه فرهنگي مفيد براي بينندگان توليد کردهايد که ممکن است به خاطر استقبال زياده از حد بينندگان سري 2 و 3 آنرا در آينده نزديک بسازيد.
۱۳۸۲ مرداد ۳۰, پنجشنبه
اطلاعيه گيس گلابتون
گيس گلاب مدتي نميتونه چيزي بنويسه، يا به كسي آشپزي ياد بده، يا حتي خاطراتش رو براتون تعريف كنه. آخه دزدي به خونه گيس گلاب اومده و جا خوش كرده. آقاي دزد از همه خواهش كرده براي پس دادن خونههاشون برن و ازش خواهش كنن يا حداقل براش ميل بزنن. اما گيس گلاب براي پس گرفتن چيزي كه متعلق به خودشه از كسي خواهش نميكنه. گيس گلاب متاسفانه كه بين اين همه همشهري وبلاگ نويس، اگه كسي حمايتي و تشويقي هم از كسي كرده، از دزد بوده نه از دزد زده. گيس گلاب هيچ وقت امروز، براي فرداش تصميم نميگيره. براي همين اگه ميگه ديگه نمي نويسم براي امروزش ميگه نه فرداش. گيس گلاب صبر ميكنه شايد اين آقاي اشغالگر، خودش از خونهاش بيرون بره. اما اگه نرفت اونوقت گيس گلاب براي برگشتن پيش شما يه فكر ديگهاي ميكنه.
گيس گلاب هر جا بره بازم يه وبلاگ نويس باقي ميمونه. با تشكر از همه دوستان و حتي دشمناني كه توي اين مدت با نظراتشون من و خوشحال و گاهي هم ناراحت ميكردن.
گيس گلابتون
گيس گلاب مدتي نميتونه چيزي بنويسه، يا به كسي آشپزي ياد بده، يا حتي خاطراتش رو براتون تعريف كنه. آخه دزدي به خونه گيس گلاب اومده و جا خوش كرده. آقاي دزد از همه خواهش كرده براي پس دادن خونههاشون برن و ازش خواهش كنن يا حداقل براش ميل بزنن. اما گيس گلاب براي پس گرفتن چيزي كه متعلق به خودشه از كسي خواهش نميكنه. گيس گلاب متاسفانه كه بين اين همه همشهري وبلاگ نويس، اگه كسي حمايتي و تشويقي هم از كسي كرده، از دزد بوده نه از دزد زده. گيس گلاب هيچ وقت امروز، براي فرداش تصميم نميگيره. براي همين اگه ميگه ديگه نمي نويسم براي امروزش ميگه نه فرداش. گيس گلاب صبر ميكنه شايد اين آقاي اشغالگر، خودش از خونهاش بيرون بره. اما اگه نرفت اونوقت گيس گلاب براي برگشتن پيش شما يه فكر ديگهاي ميكنه.
گيس گلاب هر جا بره بازم يه وبلاگ نويس باقي ميمونه. با تشكر از همه دوستان و حتي دشمناني كه توي اين مدت با نظراتشون من و خوشحال و گاهي هم ناراحت ميكردن.
گيس گلابتون
۱۳۸۲ مرداد ۲۸, سهشنبه
پريشب هم يکی از آشنايان رفت ايتاليا. اينجور که داره پيش ميره احتمالا کشور خالی ميشه از جوون. خيلی از مردم به هر دری ميزنن تا از ايران برن. اونها هم که نميرن، اونقدر درگير مسائل زندگی شدن و اونقدر دست و پاشون گيره کار و زن و بچه شده که نمیتونن برن. اينجا که زندگی میکنی بعضی وقتا فشار اونقدر زياد ميشه که تنها راه باقيمونده فرياد کشيدنه. بلکه يه کم خالی بشي. چند روز پيش، با تافته صحبت میکردم. بهم گفت که تو سر يه سری مسائل خيلی حساسی. بهش گفتم که هر آدمی ظرفيتش محدوده. وقتي ميرسی به يه سنی که فکر ميکنی نصف عمرت رفته، اونم نيمه مفيدش و هنوز هيچ اتفاقی نيفتاده که احساس آرامش کنی، منفجر ميشی. واسه همينه که وقتي میبينم يه کسی اومده بالای سر پلاستيک آشغال در خونمون و داره به خاطره يه تيکه پلاستيک زير و و روش ميکنه، احساس میکنم که داره به شخصيت من توهين میکنه. واسه همين ناراحت ميشم. يا وقتی میبينم که از زمين و زمان گدا ميباره تو خيابون، يا اينکه مجبورم بعد از کلاس زبان دقيقا يک ساعت منتظر ماشين وايسم تا يه ساعت هم تو ترافيک باشم و برسم خونه، فکر ميکنم تقصير من چيه که بايد تو يه مکان اشتباه يا يه زمان اشتباه به دنيا بيام؟
آره اين ملت علاوه بر مشکلات روزمره تحت فشارهای اينجوری هم هستن. فشارهايی که خردشون ميکنه و هيچ تقصيری هم در ايجادشون نداشتن. چرا که هيچکس سر جای خودش نيست. افراد اشتباهی، شغلهای اشتباهی، زمان اشتباهی، مکان اشتباهی، تحصيلات اشتباهی، ازدواجهای اشتباهی و هزار و يه چيز اشتباهی دیگه داره ماها رو فرسوده ميکنه. اينه که همه ميخوان فرار کنن. حتی اگه دوست داشته باشی ادامه تحصيل بدی بايد هزار بار دو دو تا بکنی. نه اينکه اونور دنيا همه چيز سر جاش باشه. اما شايد چيزايی که دقيقا سر جاشون قرار دارن از اينور بيشتره. آره اينجوره. کارت معافيت من هم از خدمت سربازی خلاصه به دستم رسيد. دو سال دوندگی الآن نتيجه داد. حالا ديگه فکر نمیکنم يه جا زندونی هستم. تو اولين موقعيت مناسبی که برام ايجاد بشه از اينجا ميرم. شايد تو 30 سال دوم زندگيم -اگه زنده بمونم- بتونم يه کم رنگ آرامش رو ببينم.
آره اين ملت علاوه بر مشکلات روزمره تحت فشارهای اينجوری هم هستن. فشارهايی که خردشون ميکنه و هيچ تقصيری هم در ايجادشون نداشتن. چرا که هيچکس سر جای خودش نيست. افراد اشتباهی، شغلهای اشتباهی، زمان اشتباهی، مکان اشتباهی، تحصيلات اشتباهی، ازدواجهای اشتباهی و هزار و يه چيز اشتباهی دیگه داره ماها رو فرسوده ميکنه. اينه که همه ميخوان فرار کنن. حتی اگه دوست داشته باشی ادامه تحصيل بدی بايد هزار بار دو دو تا بکنی. نه اينکه اونور دنيا همه چيز سر جاش باشه. اما شايد چيزايی که دقيقا سر جاشون قرار دارن از اينور بيشتره. آره اينجوره. کارت معافيت من هم از خدمت سربازی خلاصه به دستم رسيد. دو سال دوندگی الآن نتيجه داد. حالا ديگه فکر نمیکنم يه جا زندونی هستم. تو اولين موقعيت مناسبی که برام ايجاد بشه از اينجا ميرم. شايد تو 30 سال دوم زندگيم -اگه زنده بمونم- بتونم يه کم رنگ آرامش رو ببينم.
۱۳۸۲ مرداد ۲۵, شنبه
پيتزا مخلوط
1- خيلي از دوستان ميپرسن از کتاب وبلاگستان، شهر شيشهاي که چي شد تکليفش. وحيد قاسمي، دوست عزيزي براي چاپ کتاب زحمت زيادي کشيد، مطلبي رو در اختيارمون گذاشت درباره مشکلات پيش اومده توي پخش کتاب که کاملا گوياي اتفاقاتي هست که تو اين مدت افتاده. اگه تا حالا نخوندينش، حتما بخونيندش. اميدوارم که اين مشکلات هر چه سريعتر رفع بشه.
2- اين پنجشنبه گذشته با چند تا از دوستان رفتيم کوه. شوشو که حالا مهمون خونه نيما شده، يه مکالمه فلسفي بين من و جينجين رو گذاشته اونجا. آخه به نظر شما همچين سخناني در امور فلسفي که عموم از درکش عاجزن، جاش تو وبلاگه؟
3- ادبيات مينيماليستي يه جورايي با بعضي از وبلاگها عجين شده. بعضيها تماما از تو وبلاگشون از سبکش پيروي ميکنن، بعضيها هم گهگاه گريزي ميزنن بهش. کاپيتان هادوک که تو اين زمينه پيشرو بوده کاملا. اگه کاريکلماتورها رو از سبک مينيماليستي جدا کنيم، ميشه گفت که هادوک از اولين مينيماليستها تو زبون فارسي بوده. حالا اگه از اين سبک خوشتون مياد، ميتونين وبلاگ مينيماليده رو هم بخونين که انصافا خوب مينويسه.
4- آقا جان ما خلاصه نفهميديم. اين پارس آنلاين بازم بلاگاسپات رو فيلتر کرده، يا بلاگر هم مثل پرشينبلاگ، پارسآنلاين رو؟ آخه بازم با اکانت پارسآنلاين نميشه وبلاگهاي اين مجموعه رو ديد!
5- راستي اين وبلاگ فرياد رو ديدين؟ يه وبلاگ گروهي استانيه. بر و بچ گيلاني توش مينويسن. بخونيدش ديگه. (مردم از حس ناسيوناليستي!)
6- هيچ ميدونستين مطالعه لينکدوني سرگردون از اهم واجباته؟ حالا يادم نيست. ولي فکر کنم واجب عيني بود.
7- اين رو هم هوار ساله ميخوام بگم، يادم ميره. خيليها اين اسم مستعار زير نوشتههام رو اشتباه تلفظ ميکنن. يا اينکه فکر ميکنن اسمم همينه. آقا اين نورهود (Neverhood) يه بازي خوشگل بود که من عاشق شخصيت اولش هستم. يه شخصيت خميري شکل بامزه. حالا اگه ميخواين اين موجود رو ببينين، ميتونين اينجا کليک کنين. اينقدر هم بهش نگين Noorhood، بگين Neverhood.
1- خيلي از دوستان ميپرسن از کتاب وبلاگستان، شهر شيشهاي که چي شد تکليفش. وحيد قاسمي، دوست عزيزي براي چاپ کتاب زحمت زيادي کشيد، مطلبي رو در اختيارمون گذاشت درباره مشکلات پيش اومده توي پخش کتاب که کاملا گوياي اتفاقاتي هست که تو اين مدت افتاده. اگه تا حالا نخوندينش، حتما بخونيندش. اميدوارم که اين مشکلات هر چه سريعتر رفع بشه.
2- اين پنجشنبه گذشته با چند تا از دوستان رفتيم کوه. شوشو که حالا مهمون خونه نيما شده، يه مکالمه فلسفي بين من و جينجين رو گذاشته اونجا. آخه به نظر شما همچين سخناني در امور فلسفي که عموم از درکش عاجزن، جاش تو وبلاگه؟
3- ادبيات مينيماليستي يه جورايي با بعضي از وبلاگها عجين شده. بعضيها تماما از تو وبلاگشون از سبکش پيروي ميکنن، بعضيها هم گهگاه گريزي ميزنن بهش. کاپيتان هادوک که تو اين زمينه پيشرو بوده کاملا. اگه کاريکلماتورها رو از سبک مينيماليستي جدا کنيم، ميشه گفت که هادوک از اولين مينيماليستها تو زبون فارسي بوده. حالا اگه از اين سبک خوشتون مياد، ميتونين وبلاگ مينيماليده رو هم بخونين که انصافا خوب مينويسه.
4- آقا جان ما خلاصه نفهميديم. اين پارس آنلاين بازم بلاگاسپات رو فيلتر کرده، يا بلاگر هم مثل پرشينبلاگ، پارسآنلاين رو؟ آخه بازم با اکانت پارسآنلاين نميشه وبلاگهاي اين مجموعه رو ديد!
5- راستي اين وبلاگ فرياد رو ديدين؟ يه وبلاگ گروهي استانيه. بر و بچ گيلاني توش مينويسن. بخونيدش ديگه. (مردم از حس ناسيوناليستي!)
6- هيچ ميدونستين مطالعه لينکدوني سرگردون از اهم واجباته؟ حالا يادم نيست. ولي فکر کنم واجب عيني بود.
7- اين رو هم هوار ساله ميخوام بگم، يادم ميره. خيليها اين اسم مستعار زير نوشتههام رو اشتباه تلفظ ميکنن. يا اينکه فکر ميکنن اسمم همينه. آقا اين نورهود (Neverhood) يه بازي خوشگل بود که من عاشق شخصيت اولش هستم. يه شخصيت خميري شکل بامزه. حالا اگه ميخواين اين موجود رو ببينين، ميتونين اينجا کليک کنين. اينقدر هم بهش نگين Noorhood، بگين Neverhood.
۱۳۸۲ مرداد ۲۱, سهشنبه
گردگيري
ظهر يکشنبه بود. کنار يه آينه قديمي که جيوههاش ريخته بود، داشتم به پوست صورتم نگاه ميکردم که چين و چروکاش با هم دعوا داشتن. دست بردم به طرفشون تا از هم بازشون کنم. اما عوضش دندونام ريخت رو زمين. نه اينکه يهو با هم. يه دونه يه دونه. اولش لق شد يکيش که از همه آخرتره. بعدش کناريش. بعدش تمامشون که پايينن. بعدشم فکم اومد تو دستم. دهنم شده بود يه تيکه پوست زائد آويزون بدقواره. يه بار تو فکرم کشيدمش رو سرم تا راحتتر تصورش کنم. احمقانه بود! اينو تا حالا هزار بار ديده بودم. اما جاي ناجورش اين بود که هر بار بيشتر ميترسيدم از دفعه قبل. اين بود که تيغ صورتتراشي رو برداشتم و همشون رو جدا کردم. همه چين و چروکا رو از هم بازشون کردم. ببين با توام. گريه نکن... باور کن راحت شدم!
ظهر يکشنبه بود. کنار يه آينه قديمي که جيوههاش ريخته بود، داشتم به پوست صورتم نگاه ميکردم که چين و چروکاش با هم دعوا داشتن. دست بردم به طرفشون تا از هم بازشون کنم. اما عوضش دندونام ريخت رو زمين. نه اينکه يهو با هم. يه دونه يه دونه. اولش لق شد يکيش که از همه آخرتره. بعدش کناريش. بعدش تمامشون که پايينن. بعدشم فکم اومد تو دستم. دهنم شده بود يه تيکه پوست زائد آويزون بدقواره. يه بار تو فکرم کشيدمش رو سرم تا راحتتر تصورش کنم. احمقانه بود! اينو تا حالا هزار بار ديده بودم. اما جاي ناجورش اين بود که هر بار بيشتر ميترسيدم از دفعه قبل. اين بود که تيغ صورتتراشي رو برداشتم و همشون رو جدا کردم. همه چين و چروکا رو از هم بازشون کردم. ببين با توام. گريه نکن... باور کن راحت شدم!
۱۳۸۲ مرداد ۱۷, جمعه
چند تا چيز
1- آقاي آرش کمالي از کارکنان شرکت کامپيوتر البرز در ادامه مطلب قبل، ايميلي رو برام ارسال کردن که عينا همينجا ذکرش ميکنم:
من از کارکنان کامپيوتر البرز هستم. اينترنت البرز هيچگاه وبلاگها را نبسته. يعني هيچ ISP از بستن سود نميبره. ما هم خوشبختانه مثل پارسآنلاين به مخابرات باج نميديم. از اولش هم گفتيم که مخابرات بسته.
و اما نمايشگاه. نميدونم ميدوني يا نه که البرز فقط براي نمايشگاه 6 مگابايت Bandwidth (پهناي باند) برده و حراست نمايشگاه گفته ليست مخابرات اينجا هم بايد بسته بشه و چون ما براي نمايشگاه Cach نبرديم، به خاطر يکي دو وبلاگي که در اون ليست (وقتي از روي IP از روتر) بستيم، کل سايت بسته شده، که اتفاقا اين اتفاق الان با اکانتهاي البرز نميفته و هر دو را باز ميکنه و اگر سياست ما بستن بود، در Dial UP هامون بسته بوديم.
اين يک جوابيه رسمي از طرف کامپيوتر البرز نيست بلکه جواب منه که اونجا کار ميکنم. باز هم اگه سوؤالي داشتي در خدمتيم.
بدرود. آرش کمالي
و اما يک نکته کوتاه: دوست عزيز. آقاي کمالي. اولا از احساس مسؤليتتون سپاسگزارم که پاسخي به اين مشکل داديد. هر چي باشه تا حالا هيچ مرجعي در اين رابطه پاسخگو نبوده. اما فکر نميکنين اين نوع فيلترينگ که خشک و تر رو با هم بسوزونه، بدترين نوع فيلتر کردن باشه؟ به هر حال اين ضعف ناشي از مشکلات فني شرکتهاست که در فيلتر کردن مشکل دارن. حال چه در نمايشگاه و يا هر جاي ديگه. اما ناراحتي من بيشتر از برخورد نامناسب مسؤولين غرفه بوده. همه جا ميگن مشتري ولينعمته اما اون خانومي که تو غرفه شما با مردم در ارتباطه گويا ولينعمت همه مردمه و طوري رفتار ميکنه که انگاري لطف ميکنه و کارت البرز به مردم ميفروشه! بهتره يه جوري توجيه بشه که با اينکارش ملت رو فراري ميده و اگه کمي منصف باشه، در نهايت به نفع شرکت و مجموعه البرزه.
2- خانوم شادي صدر، مسؤول سايت زنان ايران و روزنامهنگار هم وبلاگش رو راه اندازي کرد. وبلاگ ايشون با نام نسخه پيش از چاپ رو ميتونين توي اين آدرس پيدا کنين. فقط من نتونستم بفهمم که چرا اين وبلاگ رو روي سايت زنان ايران تشکيل نداده و تو بلاگاسپات درست کرده!
3- امروز امتحان زبان به اصطلاح کوئيز دارم. اين معلم زبان فرانسمون لج کرده گفته که امروز ميخواد امتحان بگيره. پنج نمره داره که اگه زير چهار بشيم بايد اين ترم رو از اول شروع کنيم. من هيچي نخوندم هنوز. نميفهمم چرا وقتي آدم يه امتحان داره هوس ميکنه هزار تا کار نامربوط انجام بده! انگار پنجاه سالش هم که بشه باز وقت امتحان بشه هيچ فرقي با بچههاي ابتدايي نداره.
4- اين شمارههاي من چرا هيچ ربطي به هم ندارن؟
1- آقاي آرش کمالي از کارکنان شرکت کامپيوتر البرز در ادامه مطلب قبل، ايميلي رو برام ارسال کردن که عينا همينجا ذکرش ميکنم:
من از کارکنان کامپيوتر البرز هستم. اينترنت البرز هيچگاه وبلاگها را نبسته. يعني هيچ ISP از بستن سود نميبره. ما هم خوشبختانه مثل پارسآنلاين به مخابرات باج نميديم. از اولش هم گفتيم که مخابرات بسته.
و اما نمايشگاه. نميدونم ميدوني يا نه که البرز فقط براي نمايشگاه 6 مگابايت Bandwidth (پهناي باند) برده و حراست نمايشگاه گفته ليست مخابرات اينجا هم بايد بسته بشه و چون ما براي نمايشگاه Cach نبرديم، به خاطر يکي دو وبلاگي که در اون ليست (وقتي از روي IP از روتر) بستيم، کل سايت بسته شده، که اتفاقا اين اتفاق الان با اکانتهاي البرز نميفته و هر دو را باز ميکنه و اگر سياست ما بستن بود، در Dial UP هامون بسته بوديم.
اين يک جوابيه رسمي از طرف کامپيوتر البرز نيست بلکه جواب منه که اونجا کار ميکنم. باز هم اگه سوؤالي داشتي در خدمتيم.
بدرود. آرش کمالي
و اما يک نکته کوتاه: دوست عزيز. آقاي کمالي. اولا از احساس مسؤليتتون سپاسگزارم که پاسخي به اين مشکل داديد. هر چي باشه تا حالا هيچ مرجعي در اين رابطه پاسخگو نبوده. اما فکر نميکنين اين نوع فيلترينگ که خشک و تر رو با هم بسوزونه، بدترين نوع فيلتر کردن باشه؟ به هر حال اين ضعف ناشي از مشکلات فني شرکتهاست که در فيلتر کردن مشکل دارن. حال چه در نمايشگاه و يا هر جاي ديگه. اما ناراحتي من بيشتر از برخورد نامناسب مسؤولين غرفه بوده. همه جا ميگن مشتري ولينعمته اما اون خانومي که تو غرفه شما با مردم در ارتباطه گويا ولينعمت همه مردمه و طوري رفتار ميکنه که انگاري لطف ميکنه و کارت البرز به مردم ميفروشه! بهتره يه جوري توجيه بشه که با اينکارش ملت رو فراري ميده و اگه کمي منصف باشه، در نهايت به نفع شرکت و مجموعه البرزه.
2- خانوم شادي صدر، مسؤول سايت زنان ايران و روزنامهنگار هم وبلاگش رو راه اندازي کرد. وبلاگ ايشون با نام نسخه پيش از چاپ رو ميتونين توي اين آدرس پيدا کنين. فقط من نتونستم بفهمم که چرا اين وبلاگ رو روي سايت زنان ايران تشکيل نداده و تو بلاگاسپات درست کرده!
3- امروز امتحان زبان به اصطلاح کوئيز دارم. اين معلم زبان فرانسمون لج کرده گفته که امروز ميخواد امتحان بگيره. پنج نمره داره که اگه زير چهار بشيم بايد اين ترم رو از اول شروع کنيم. من هيچي نخوندم هنوز. نميفهمم چرا وقتي آدم يه امتحان داره هوس ميکنه هزار تا کار نامربوط انجام بده! انگار پنجاه سالش هم که بشه باز وقت امتحان بشه هيچ فرقي با بچههاي ابتدايي نداره.
4- اين شمارههاي من چرا هيچ ربطي به هم ندارن؟
۱۳۸۲ مرداد ۱۶, پنجشنبه
يک روز در جشنواره کارتهاي اينترنت و تلفن
امروز با چند تا از دوستان رفتيم جشنواره کارتهاي اينترنتي. کلي چيزاي مربوط و نامربوط به کارتهاي اينترنتي هم اونجا ولو بود. از ليزر شو بگير تا انواع آهنگهاي ديشتنه دوپس! يه سري دخترهاي ماهرو هم به زور سعي در قالب کردن کارتهاي اينترنتشون داشتن. انواع و اقسام دلبري و عشوه شتري و غير شتري رو نثارت ميکردن به شرط خريد کارت. بگذريم... رفتيم سراغ پارسآنلاين که حرف و حديث اخيرش زياد بوده. مدير فروشش بطور ضمني ميگفت که بستن وبلاگها دستور مخابرات بوده و کاري از دستشون برنمياومده و مجبور شدن خطاي مخابرات را به جون بخرن. سر همين مساله که دارن خط DSL راه ميندازن و احتياج به همکاري مخابرات هست. ازشون پرسيدم وبلاگ حدر رو چرا بستين؟ گفتن نديديمش تا حالا. پرسيدم روزي چند ساعت با اينترنت کار ميکنين؟ گفت هفت هشت ساعت. گفتم لابد از سايتهاي ايراني هم هيچ بازديدي ندارين. گفت چرا! گفتم پس چطور شده تا حالا حدر رو نديدين؟ گفت والله چه عرض کنم. آدرس حدر و صبحانه رو داديم بهش. گفت بررسي ميکنه! حالا تا کي؟ الله اعلم. بعدش رفتيم سراغ البرز. يه تستي زديم رو کامپيوتراشون ديديم پرشينبلاگ رو فيلتر کردن. دو سه باري که ازشون پرسيديم که چرا فيلتر شده، گفتن دستور مخابرات. گفتيم بابا جان مخابرات اطلاعيه رسمي داده که بستن اين سايت جرمه. يه خانومي خيلي بيادبانه گفت آقا شما خيلي شلوغ ميکنين، به ما ارتباطي نداره! اينم از اثرات مردمداري و تکنيکهاي جديد Customer care در ايران که اتفاقا سمينارش همون لحظه در حال برگزاري بود. يه نکته جالب هم اين بود که کلي کامپيوتر آنلاين بود واسه استفاده که اتفاقا همشون پر بود از چتبازان غيور ايراني که اونجا هم دست از مخ زدن برنميداشتن. سمينار بعدي که رفتيم، درباره آموزش آنلاين يا e-learning بود که شرکت انگارهنگار برگزارش کرد و درباره بسته نرم افزاري بود به نام elearning iran که توليد اين شرکت بود و روي هم رفته بسيار قوي و کامل به نظر ميرسيد. اما افسوس که از بس پرچونگي کردن در توضيحاتش وقتي براي سوؤالات ما نموند. من موندم اينها که از ارتباط دوطرفه توي يه سمينار غافلن چطور ميخوان با سايتهاي آموزش آنلاين ارتباط نامحدود بين اينهمه کاربر ايجاد کنن! حالا بگذريم که مدير فني اين پروژه همه «ر»ها رو R تلفظ ميکرد (با لهجه آمريکايي تلفظ کنين لطفا). آها دکتر جلالي معروف هم که پروژه شهرهاي الکترونيکي زير دستشه اونجا بود. خيلي دوست داشتم ازش بپرسم که با اين همه بودجه تا حالا چيکار کردين جز برگزاري چند تا سمينار! حيف که وقتش نبود.
يک توصيه دوستانه: اگه هوس کردين شوي ليزري ببينين يا چند ساعت اينترنت مفت تور کنين، يه سري به اين جشنواره بزنين.
توضيح عکس: يکي از جوايز، تاپ Ray-Ban در غرفه کارتهاي ري بن!
پ.ن: بنابر درخواست آقاي محمد کامبد مدير عامل شرکت پارس لوک - ري بن، عکس رو از کنار مطلب حذف کردم.
امروز با چند تا از دوستان رفتيم جشنواره کارتهاي اينترنتي. کلي چيزاي مربوط و نامربوط به کارتهاي اينترنتي هم اونجا ولو بود. از ليزر شو بگير تا انواع آهنگهاي ديشتنه دوپس! يه سري دخترهاي ماهرو هم به زور سعي در قالب کردن کارتهاي اينترنتشون داشتن. انواع و اقسام دلبري و عشوه شتري و غير شتري رو نثارت ميکردن به شرط خريد کارت. بگذريم... رفتيم سراغ پارسآنلاين که حرف و حديث اخيرش زياد بوده. مدير فروشش بطور ضمني ميگفت که بستن وبلاگها دستور مخابرات بوده و کاري از دستشون برنمياومده و مجبور شدن خطاي مخابرات را به جون بخرن. سر همين مساله که دارن خط DSL راه ميندازن و احتياج به همکاري مخابرات هست. ازشون پرسيدم وبلاگ حدر رو چرا بستين؟ گفتن نديديمش تا حالا. پرسيدم روزي چند ساعت با اينترنت کار ميکنين؟ گفت هفت هشت ساعت. گفتم لابد از سايتهاي ايراني هم هيچ بازديدي ندارين. گفت چرا! گفتم پس چطور شده تا حالا حدر رو نديدين؟ گفت والله چه عرض کنم. آدرس حدر و صبحانه رو داديم بهش. گفت بررسي ميکنه! حالا تا کي؟ الله اعلم. بعدش رفتيم سراغ البرز. يه تستي زديم رو کامپيوتراشون ديديم پرشينبلاگ رو فيلتر کردن. دو سه باري که ازشون پرسيديم که چرا فيلتر شده، گفتن دستور مخابرات. گفتيم بابا جان مخابرات اطلاعيه رسمي داده که بستن اين سايت جرمه. يه خانومي خيلي بيادبانه گفت آقا شما خيلي شلوغ ميکنين، به ما ارتباطي نداره! اينم از اثرات مردمداري و تکنيکهاي جديد Customer care در ايران که اتفاقا سمينارش همون لحظه در حال برگزاري بود. يه نکته جالب هم اين بود که کلي کامپيوتر آنلاين بود واسه استفاده که اتفاقا همشون پر بود از چتبازان غيور ايراني که اونجا هم دست از مخ زدن برنميداشتن. سمينار بعدي که رفتيم، درباره آموزش آنلاين يا e-learning بود که شرکت انگارهنگار برگزارش کرد و درباره بسته نرم افزاري بود به نام elearning iran که توليد اين شرکت بود و روي هم رفته بسيار قوي و کامل به نظر ميرسيد. اما افسوس که از بس پرچونگي کردن در توضيحاتش وقتي براي سوؤالات ما نموند. من موندم اينها که از ارتباط دوطرفه توي يه سمينار غافلن چطور ميخوان با سايتهاي آموزش آنلاين ارتباط نامحدود بين اينهمه کاربر ايجاد کنن! حالا بگذريم که مدير فني اين پروژه همه «ر»ها رو R تلفظ ميکرد (با لهجه آمريکايي تلفظ کنين لطفا). آها دکتر جلالي معروف هم که پروژه شهرهاي الکترونيکي زير دستشه اونجا بود. خيلي دوست داشتم ازش بپرسم که با اين همه بودجه تا حالا چيکار کردين جز برگزاري چند تا سمينار! حيف که وقتش نبود.
يک توصيه دوستانه: اگه هوس کردين شوي ليزري ببينين يا چند ساعت اينترنت مفت تور کنين، يه سري به اين جشنواره بزنين.
پ.ن: بنابر درخواست آقاي محمد کامبد مدير عامل شرکت پارس لوک - ري بن، عکس رو از کنار مطلب حذف کردم.
۱۳۸۲ مرداد ۱۲, یکشنبه
پرواز
ميگن خدا گلهای خوب رو زودتر ميچينه. نمیدونم بايد ناراحت باشم که راحت شد... يا نه؟ بیتفاوت که اصلا!
اسمش شراره بود. يکی بود از صدها دوستی که تو اينترنت پیدا کرده بودم. مال زمان قبل از وبلاگ. توی آلمان زندگی میکرد. دختر خوبی بود. شايد بهتره بگم ماه بود. مهربون و دوستداشتنی و خوشگل. گاهی با هم چت صوتی میکرديم. آخراش تلفنی گپ میزدیم. قديميهای اينجا میدونن. گاهی مینوشتم دربارهش. وبلاگم رو میخوند اون هم خيلی خندهدار. لهجه فارسیش عجيب بود و يه جورايی دلنشين. دورگه بود. پدرش ايرونی بود و مادرش ايتاليايی. يه جورايی خيلی دوسش داشتم. وقتی بهم گفت که تومور داره خيلی ناراحت شدم. رفت و عمل کرد و سالم بيرون اومد از زيرش. چند ماه بعد تصادف کرد و رفت تو کما... بازم به هوش اومد. تا اينکه اتفاق بعدی ديگه آتيش به جونش زد. اسمش از جنس آتيش بود اما خودش نه. سرطان امانش رو بريد. بهم نگفت هيچی. فقط غيب شد. تلفناش رو جواب نمیداد. میدونستم يه اتفاقی افتاده اما اينکه چی بوده برام سؤوال بود. خواهرش میخوند اينجا رو اما حرفی نمیزد. فقط دوبار برام نظر گذاشت. يه بارش رو با اسم ناآشنا و يه قصه نوشت از کسی که سرطان گرفته و نمیخواد دوستش بفهمه. يه بارش رو هم تو نظرخواهی قبلی که غير مستقيم خبر از مرگش داد. دلم گرفت. بگم اشک تو چشام اومد راستشو گفتم. حيف بود. خيلی! معمولا اينجور وقتا نمیتونم زياد حرف بزنم يا بنويسم. نتيجهش ميشه اين دری وریها. شايد هم نوشتنش اصلا کار درستی نباشه. شايد هم باشه. به هر حال اينجا جايی بود که تا وقتی که میتونست میخوندش. شهرزاد، شيوا و مارتين عزيز گلی رو از دست دادين که هيچوقت جاش پر نميشه. منو تو غم خودتون شريک بدونين و...
ميگن خدا گلهای خوب رو زودتر ميچينه. نمیدونم بايد ناراحت باشم که راحت شد... يا نه؟ بیتفاوت که اصلا!
اسمش شراره بود. يکی بود از صدها دوستی که تو اينترنت پیدا کرده بودم. مال زمان قبل از وبلاگ. توی آلمان زندگی میکرد. دختر خوبی بود. شايد بهتره بگم ماه بود. مهربون و دوستداشتنی و خوشگل. گاهی با هم چت صوتی میکرديم. آخراش تلفنی گپ میزدیم. قديميهای اينجا میدونن. گاهی مینوشتم دربارهش. وبلاگم رو میخوند اون هم خيلی خندهدار. لهجه فارسیش عجيب بود و يه جورايی دلنشين. دورگه بود. پدرش ايرونی بود و مادرش ايتاليايی. يه جورايی خيلی دوسش داشتم. وقتی بهم گفت که تومور داره خيلی ناراحت شدم. رفت و عمل کرد و سالم بيرون اومد از زيرش. چند ماه بعد تصادف کرد و رفت تو کما... بازم به هوش اومد. تا اينکه اتفاق بعدی ديگه آتيش به جونش زد. اسمش از جنس آتيش بود اما خودش نه. سرطان امانش رو بريد. بهم نگفت هيچی. فقط غيب شد. تلفناش رو جواب نمیداد. میدونستم يه اتفاقی افتاده اما اينکه چی بوده برام سؤوال بود. خواهرش میخوند اينجا رو اما حرفی نمیزد. فقط دوبار برام نظر گذاشت. يه بارش رو با اسم ناآشنا و يه قصه نوشت از کسی که سرطان گرفته و نمیخواد دوستش بفهمه. يه بارش رو هم تو نظرخواهی قبلی که غير مستقيم خبر از مرگش داد. دلم گرفت. بگم اشک تو چشام اومد راستشو گفتم. حيف بود. خيلی! معمولا اينجور وقتا نمیتونم زياد حرف بزنم يا بنويسم. نتيجهش ميشه اين دری وریها. شايد هم نوشتنش اصلا کار درستی نباشه. شايد هم باشه. به هر حال اينجا جايی بود که تا وقتی که میتونست میخوندش. شهرزاد، شيوا و مارتين عزيز گلی رو از دست دادين که هيچوقت جاش پر نميشه. منو تو غم خودتون شريک بدونين و...
اشتراک در:
پستها (Atom)