۱۳۸۳ مهر ۸, چهارشنبه

ابرها عطسه می‌کنند

هوا بوی پوست پرتقال می‌دهد

زمان زايمان فصل‌ها

آ ر ا م

آ ر ا م

می‌رسد

کسی چه می‌داند

قارقار کلاغان

شايد از سرخوشی‌ست

شايد هم می‌گويند

درد درد

شايد هم

عافيت باشد

...

سلام بر برگ

که در ابتدای بوی خاک

برای مراسم تدفين شبانه‌اش

آماده می‌شود

و اسکلتش روزی بيش

نمی‌ماند

۱۳۸۳ شهریور ۳۰, دوشنبه

همه بيماريم

بعضی شب‌ها سياه‌ترند از شب‌های ديگر. خيلی سياه‌تر. انگار که يک مايع سياه و غليط را پخش کرده باشند توی هوا. يک مايع سياه که با افسردگی خاصی معجون شده باشد.

- باز هم که داری سياه می‌نويسی!

دخترک کنار دستيم توی ماشين با عشوه خاصی از دوست پسرش خداحافظی مب‌کند و ماشين راه می‌افتد به سمت آزادی.

- آقا ممکنه دستتون رو کنارتر بکشيد؟

لعنتی! دستم حداقل يک وجب فاصله دارد با او. هر دست‌انداز را هم که رد می‌کنی خودش را نزديک‌تر می‌کند و با حالت خاصی يک «نچ» پرتاب می‌کند به سمت اعصابم.

- علی سلطان! دورت بگردم!

مينی‌بوس‌های لبريز از پسران افسارگسيخته که با جيغ و ويغ ساعات انتهايی شب را به تشويق تيم محبوبشان در خيابان می‌گذرانند تا برای رهگذران جلب توجه کنند.

- برادر کوچيکمه! دوسش دارم! نيازی ندارم به دوست پسر! باهاش رابطه دارم! همين ارضام می‌کنه!

در گوشه و کنار اين شهر چه روابطی ايجاد شده است تازگی‌ها! هر چقدر سعی می‌کنم با افکارشان کنار بيایم، نمی‌شود. آمار آدم‌های لزبين و گی خيلی سريع‌تر از آن چه فکرش را بکنی در حال افزايش است. يکی با افتخار می‌گويد که فتيش هست و پول داده تا وسايلش را از دبی بياورند. ضربدريش را اصلا درک نمی‌کنم. انگار يک جور بيماری جنسی دارد زير پوست شهر نفوذ می‌کند. شايد همه دچار بيماری‌های روانی شده‌ايم و اين روان‌پريشی‌ها دارد از زخم بعضی‌ها اينگونه سر باز می‌کند. از يکی اين گونه و از ديگری تجاوز به 29 پسر بچه و به همين سادگی پيچيده شدن طومار زندگی‌شان. مجلس‌مان دارد درباره حجاب تصميم می‌گيرد. پليس‌مان نگرانيش چيز ديگری‌ست. جای ديگر بلاگرها و روزنامه‌نگاران و هنرمندان دستگير می‌شوند. لابد بيجه‌ی قاتل اول به جشن خانه سينما رفته و بعدش هم سايت‌های سکسی ديده و نهايتا شهوتش غليان کرده و يک سال و نيم جنايت می‌کرده است!

هنوز بوی آش شله قلمکار ميدان انقلاب توی ذهنم بالا و پايين می‌رود. صدای فحش زنی که از تلفن عمومی به همجنس ديگرش فحش می‌دهد قاطی شده با موسيقی‌ای که توی پخش ماشين مسافرکش مدام عربده می‌زند.

سياه ننويسم! نفسم را هم دارم بالا می‌آورم. تقصير کسی نيست. آسمان امشب سياه‌تر از شب‌های ديگر است.

۱۳۸۳ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

ای نوزده سالگانی که به تازگی خودتان را کشف کرده‌ايد، بدانيد و آگاه باشيد که من ده سال پيش از اين کشف شدم. پس ايمان بياوريد به آغاز فصل اسب!

۱۳۸۳ شهریور ۲۱, شنبه

امروز يکی دنبال دستش می‌گردد

ديروز شايد دنبال زبانش

فردا شايد عقلش را بجويد از روی ناچاری

و بخندد بر هر آنچه که بر باد نوشتند

۱۳۸۳ شهریور ۱۴, شنبه

خيلی وقته که اينجا درباره زندگی روزمره ننوشتم! يه جورايی انگار لج کردم که انگار زياد ادبی شده حالا. خب آخه چی بنويسم؟ اينکه دو روز آخر دو هفته قبل رو با بچه‌های چلچراغ رفته بوديم سمنان؟ يا اينکه آخر هفته قبل رو رفته بودم شمال؟ يا چی؟ اينکه کار طراحی فلان سايت و بهمان سايت تموم شده؟ اينکه چند هفته پيش موقع ورزش خوردم زمين و 4-5 تا زخم اسفبار رو دستم به دنيا اومد؟ خب اينا به چه دردتون می‌خوره؟ آها چطوره تحليل سياسی-اجتماعی داشته باشم. اينکه به نظر من بوش برنده انتخابات رياست جمهوری آمريکا می‌شه يا کری؟ چطوره؟ به نظر من که مزخرفه! اصلا اينا رو نخونين بهتره. شايد من اصلا حالم خوب نيست. دارم اراجيف می‌بافم.

اينم مثلا يه پست وبلاگيه!

لعنتی!